سلام چطورین خوبین؟؟ من اینجا خاطراتمو میزارم امیدوارم خوشتون بیاد:)
archive
friends

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Cute Polka Dotted Rainbow Bow Tie Ribbon

دریافتــ کد موســــ

ویژگی های...

 

ویژه گی های بچه های کلاس ما:

 

حرف زدن با 10 نفر به صورت همزمان

استعداد بی نظیر در کولی بازی های سرکلاس

سرعت فرار از دست خانوم یاسی ( مدیر) معادل 10 برار سرعت یوز پلنگ مازندران +2

شکوندن تخمه به میزان 2 کیلو در 15 دقیقه

 

تا کشفیات بعدی مارا بای شمارا به hello ت ( سلامت)


Tags :
? شنبه 27 دی 1393 ? 14:4 ? a pice of moon_mahtab♥♥
امتحان مطالعات ツ

 

سلام

امروز امتحان مطالعات داشتیم

منم فقط رو سوالا روخونی کرده بودم

فصل سوم هم که کلا سوال نداشتم و حال نداشتم سوال دربیارم

خب گفتم وللش صب ساعت 5 از خواب پا میشم میخونم به خودم دلداری دادم

و خوابیدم صب که مامانم اومد گفت نمیخوای بلند شی منم " هوم هوم " کردم

دوباره خوابیدم مامانم اومد گفت پاشو دیگه گفتم ساعت چنده گفت یه رب به هفت

منم جَلدی پاشدم باید ساعت 7 میرفتم سر کوچه تا سرویس بیاد با ذکر توف

بر زندگی رفتم دست به آب بعدشم لباسامو پوشیدم دیدم مقنه ام نی دو ساعت

اینورو بگرد اونورو بگرد نــــــــبود رفتم اینور اونور اخرشم دیدم قاطی لباسا شده

بلا نسبت شما انگار از دهن سگ در اومده اینقدر که چروک بود دیگه تند تند اُتوش زدم

وقتیم پوشیدمش دیدم پاییناش چروکه گفتم وللش بعد تازه یادم اومد درس نخوندم

اونم گفتم وللش تو مدرسه میخونم رفتم کفشمو پوشیدم دِ بدو که رفتیم

رفتم سر کوچه دیدم هنوز دوستم نیومده یه سیبی هم دستم بود جای

صبحونه داشتم میخوردمش هی اینور اونور میگشتم تا اخرش دوستم اومد

یکم توی گوشیش و واتس اپش گشتمو پیاماشو خوندم اخرشم سرویس اومد

سوار شدیم دیروزم راننده سرویسمون مسابقه والیبال داشتن مقام اول شدن

رفتن برای مسابقات کشوری میگفت داورا خیلی از بازیشون خوششون اومده و فلان

فردا هم بازی دوتا تیم لیگ برتر تو بخش مردونست منم کلی خوشحال شدم که اول شدن

رسیدیم مدرسه کتاب دوستمو برداشتم روش خوندم البته بعد پرتش کردم و نیمکت تو حیاط

حال نداشتم بخونم بعدشم که کارتمو برداشتم زدم رو مقنه ام و زیر دستیو خودکار برداشتم رفتم

سر جلسه امتحان صندلیمو پیدا کردم نشستم برگه هارو که اوردن امتحاااااان اسووووون زود نوشتم

نیم ساعت دیگه هم اومدم بیرون بعدشم یه ساعت الاااف چرا؟ چون دوستم به سرویس گفته 9.30 بیاد بعد دو ساعت الافی رسیدیم خونه


Tags :
? چهار شنبه 17 دی 1393 ? 10:46 ? a pice of moon_mahtab♥♥
Im a Girl ツ

 

مــن عــاشــق ایــن دختـــرونگـــی کـــردنــامم

 عـاشـــق ایـــن دنیـــای صــورتیـــم 

 عـاشـــق دغــدغـه های دخـــترونـم 

 سـت کــردن تــاپ و دامنـــام 

 گشـــتن تو صــد تا مـــغازه و خـــرید کـــردن از همـــون اولـــی 

 جــــیغ های بنـــفش از تـــه دلـــ تو تـــرن شـــهربازی 

 چیـــدن لاک های رنــگو وارنـــگم .. بـــهم ریختـــنشون .. چـــیدنشـــون .. و بـــاز دوبـــاره 

 دورهـــمی هـــام با دخـــترای فـــامیل پچ پچ های در گوشـــیمونو یـــهو بلـــند

 بلـــند خندیدنــامون 

 حـــرفای دخـــترونه و فحشـــای پاستوریزه نثـــآر مخـــاطب خــآص کـــردن 

 کلکســـیون ســـاختن از رژ لبـــای رنـــگارنگم 

 ســـر گـــذاشتن رو شـــونه ی دوســـتمو های های گـــریه کـــردن 

 لـــوس شـــدنام واســـه بابایـــی 

 قهـــر کــــردنام با مامان خانـــــوم 

 گـــریه هـــای از تـــه دلــــم مــــوقع آهنگ گـــوش کـــردن یا رمـــان خوندن 

دفـــاع هـــای با چنـــگ و دنـــدونم از معـــصومیت و تنهاییـــام 

مـــن دخــــترونگی هــامو با هیـــچی عـــوض نمیکــــنم

نـــه با تمـــاشای فـــوتبال از تـــو ورزشــــگاه
نـــه بـــا آزاد بـــودنو گـــشت زدنـــای نصف شبـــآ

نـــه بـــا بــی دغدغه سیگـــار کشـــیدن تـــو پیــــاده رو های شــــهرم وقتــــی آســــمونش

ابـــریه 

 نـــه بـــا .. هـــیچیه هــــیچی 

دنیــــای دخــــترونمو فــــقـط یـــه دخــــتر مــــیتونه لـــمسش کـــنه


Tags :
? سه شنبه 16 دی 1393 ? 21:20 ? a pice of moon_mahtab♥♥
خاطره دوم

 

یک شنبه بود و ما ریاضی داشتیم زنگ اول

از صف صبحگاهی که با دوستم داشتیم میرفتیم تو کلاس

دوستم: واااای ریاضی اول صب ریاضی داریم اَه

من: ریاضی خوبه که

حالا رفتیم سرکلاس دبیرمون اومد گفت تمرین ها روی میز میخوام ببینم

حالا ما ننوشته بودیم یکی از بچه ها گفت خانوم یادمون رفته

یهو دبیر عینهو باروت منفجر شد با داد گفت :

یعنی چی یادتون رفته این اولین تمرینی هست که بهتون دادم

بعد از کل کلاس 30 نفری 5 نفر بیشتر ننوشته بودن دبیرمون به نماینده گفت

برو به مدیر بگو بیاد ما استرس گرفتیم منم ننوشته بودم گفتم یــــــاخدا

الان مدیر میاد خشتکمون پاپیون میکنه منم سرمو تکیه دادم به نیمکت

و خیره شدم به کفشامو دوتا قطره اشک ریختم بعد مدیر اومد

مدیر اومد گفت تمرین مهم نیست مهم اینکه درس بلد باشن

دقیقا همزمانم دبیر گفت درس بلدن تمرین نمینویسن

تکلیفشون با خودشونم معلوم نیست منم خندم گرفت

بعد یهو مدیر با داد گفت برای چی درس نمیخونین

برین پیش ماماناتون خیاطی ارایشگری خونه داری یاد بگیرین

شوهر کنین درس به چه دردتون میخوره و دعوا

منم ناراحت بودم بعدشم اسمامونو نوشت گفت فردا والدینتون بیارین مدرسه

پروندتون بگیرن همه گریــــــــــــه

بعد فردا هم اومدیم مدرسه فهمیدیم سرکارمون گذاشته اخراجی در کار نبود

دوستم مدیرو فحش میداد گفت حیف اون همه گریه ای که من دیروز کردم

 


Tags :
? چهار شنبه 10 دی 1393 ? 18:37 ? a pice of moon_mahtab♥♥
خاطره اول

 

 

امروز سرکلاس عربی بودیم

بعد دبیرمون میخواست معنی بپرسه

منم داشتم قرآن رو ختم میکردم که منو نیاره

یکی از دوستامو برد داشت ازش میپرسید به عربی میگفت

دوستم باید معنیشو میگفت بعد دوستم زیاد بلد نبود

دبیرمون گفت جواهر نخوندی؟ جواهرم گفت خوندم ولی نه زیاد

بعد دبیرمون گفت بفرمایید جواهرم داشت میرفت سرجاش بشینه

دبیرمون گفت کــــــــــجا

بگو بفرمایید به عربی چی میشه

یعنی کلاس رفت هوا

 


Tags :
? چهار شنبه 10 دی 1393 ? 18:25 ? a pice of moon_mahtab♥♥